در روزگاران قدیم زنی که به تنهایی و پیاده سفر می کرد در عبور از کوهستان سنگ گرانقیمتی پیدا کرد. روز بعد او به مسافری گرسنه برخورد کرد، آن زن کیف خود را باز کرد و مقداری غذا به او داد ولی آن مسافر سنگ گرانقیمت را دید و از زن خواست تا آن را به او بدهد. و زن عاقل بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد.
مرد مسافر به سرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت. او می دانست آن سنگ آنقدر ارزش دارد که تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بی دردسر و پرنعمت را داشته باشد.
چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمی گذاشت و مرتب با خود می گفت اگر او چنین سنگ باارزشی را به این سادگی به من داد پس اگر از او می خواستم بیش از این به من می داد. بنابراین مرد بازگشت و با سختی فراوان آن زن را پیدا کرد سنگ گرانقیمت را به او بازگرداند و به او گفت: من خیلی فکر کردم و می دانم که این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو باز می گردانم به این امید که چیزی به من بدهی که از این سنگ باارزشتر باشد.
زن عاقل گفت: از من چه می خواهی؟ مرد گفت: همان چیزی که باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشم پوشی کنی! زن پاسخ داد: قناعت. به همین دلیل است که می گویند افراد ثروتمند و یا فقیرند به خاطر آنچه هستند نه آنچه دارند. ما با آنچه بدست می آوریم زندگی می کنیم و با آنچه می بخشیم یک زندگی می سازیم.
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفشدوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمیشناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد. لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد، اما فرشتهها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت. کسی که هزار سال زیسته بود!
ادامه مطلب ...
شمامیتوانید کتابهای درسی با فایل پی دی اف را که توسط سایت چاپ و تولید کتابهای درسی تهیه شده را دانلود کنید http://www.chap.sch.ir من فقط راهنمایی نصب و استفاده کتابها را در اینجا قرار می دهم باید قبل از دانلود کردن کتابها این راهنما را خوانده و تنظیمات لازم را انجام دهید
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس می فروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشتمن در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت
روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
هر روز از کنار مردمانی میگذریم که یا من اند یا تو و یا او
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن او
نبوغ خلاق چیست؟
نبوغ خلاق در شما به معنای رسیدن به ایدههای جدید به منظور جدید به منظور حل مشکلات با صحیحترین روش است. تمامی عوامل نبوغ خلاق قابل فراگیری و گسترش هستند. این عوامل عبارتند از:
ای دوست ز رحمت دل اگاهم ده / در ماه دعا سیر الی اللهم ده
ماه رمضان و ماه مهمانی توست / در محفل مهمانی خود راهم ده . . .
رمضانا تو بهترین ماهی / چون که ماه ضیافت اللّهی
خوش عمل هر که بود در رمضان / ترک منکر نمود در رمضان . . .
.
.
.رمضان شهر عشق و عرفان است / رمضان بحر فیض و احسان است
رمــضــــان، مــاه عــتــرت و قــرآن / گــــاه تــــجدید عهد و پیمان است . . .
.
.
در خلوت شب ز حــق صـدا می آید / از عطر سحر بوی خدا می آید
با گوش دگر شنو به غوغای سکوت / کز مرغ شب ، آواز دعا می آید . . .
ماه رمضان مبارک
داستان از وحید(http://iranjoke.ir) |
ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم. | |
ژنرال و ستوان جوان زیر دستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و
سیلی هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش
را داشت
|
میرزاخانی از جمله بازماندگان سانحه غمبار سقوط اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه صنعتی شریف به دره در اسفندماه سال 76 است.
دکتر
مریم میرزاخانی، استادیار جوان دانشگاه«پرینستون»، به عنوان یکی از 10 مغز
برتر آمریکای شمالی معرفی شد و به او لقب سد شکن دادند. مریم میرزاخانی در
سال های ۷۳ و ۷۴ ( سال سوم و چهارمدبیرستان) از مدرسهی فرزانگان تهران
موفق به کسب مدال طلای المپیاد ریاضی کشوری شد و بعد از آن در سال ۱۹۹۴ در
المپیاد جهانی ریاضی هنگ کنگ با ۴۱ امتیاز از ۴۲ امتیاز مدال طلای جهانی
گرفت . سال بعد یعنی ۱۹۹۵ در المپیاد جهانی ریاضی کانادا با ۴۲ امتیاز از
۴۲، رتبه ی ۱ طلای جهانی را به دست آورد. مریم در دانشگاه شریف در رشتهی
ریاضی ادامه تحصیل داد.میرزاخانی با دریافت بورسیه از طرف دانشگاه هاروارد
جام جم آنلاین :
به گزارش مهر ، در نوامبر سال 1908، «هنری هد» از پزشکان بیمارستان لندن مقاله علمی را با عنوان «تجربه ای انسانی در زمینه عصب ها» در نشریه Brain منتشر کرد و در آن احساسی را که در زمان قطع شدن عصب های پیرامونی در انسان به وجود می آید را تشریح کرد؛ نکته درد آور در این مقاله این است که وی برای جمع آوری اطلاعات دست خود را جراحی کرده بود.
در دنیای علم، داستان های مشابه زیادی وجود دارند و تنها افرادی که به خاطر کمبود داوطلب یا گزینه جایگزین خود را موضوع آزمایش هایشان قرار داده اند قهرمان این داستان ها نیستند ، زیرا موارد بسیاری وجود دارند که با وجود در اختیار داشتن گزینه های متعدد، افراد برای نمایش قدرت خود را در معرض آزمایش های علمی وحشتناکی قرار داده اند.
نشریه گاردین در حال جمع آوری لیستی کامل از مقاوم ترین و شجاعترین و گاه جان سخت ترین دانشمندان زن و مرد را منتشر کرده است. در این لیست نمونه هایی از دانشمندان متهور، قدرتمند و الهام بخش دیده می شوند اما در برخی از مواقع، آزمایشهای انجام شده پا را از مرز منطق و عقل فراتر گذاشته اند.
هنری هد: پزشک بیمارستان لندن که بازوی خود را به منظور کشف تغییر احساس در زمان قطع شدن اعصاب پیرامونی و رها کردن آنها برای بهبود پیدا کردن، بازوی خود را تحت عمل جراحی قرار داد.
گودرون فلوژر: خانم کوهنورد اطریشی که به منظور مطالعه بر روی گرگ ها همواره در تعقیب و ردیابی آنها بود. طی یکی از سفرها وی در حالی دیده شده بود که در نزدیکی گله ای از گرگ ها ، برای نزدیکتر آوردن آنها بر روی زمین دراز کشیده بود و خود را طعمه قرار داده بود.
الیزی ویدوسون: بیوشیمیدان کالج امپریال لندن به همراه همکارش رابرت مک کین به منظور بررسی آثار محدود کردن کالری بر روی سلامت بدن، رژیم غذایی شدیدی را برای مدتی طولانی بر روی خود اجرا کرد. وی از نتیجه مطالعات خود توصیه های حیاتی را برای کمک به افرادی که در کمپ های نازی برای مدتی طولانی در گرسنگی شدید قرار داشته و دچار سو تغذیه شده بودند، به دولت بریتانیا عرضه کرد.
ادامه مطلب ...به گزارش مهر، دانشمندان می گویند این هنرمندان مشهور به این اختلال که از هر 12 کودک یکی را تحت تاثیر خود قرار می دهد، مبتلا بوده و توانایی مشاهده درست واژه های نگاشته شده را نداشتند و این ناتوانی عامل وجود تفاوت میان دستنوشته های درهم و خط خطی و شاهکارهای هنری است که از آنها به جا مانده است.
دانشمندان دانشگاه میدلسکس باور دارند این رویداد می تواند اسرار نهفته در پس موفقیت آثار هنری مانند لبخند مونالیزا را شرح دهد. آنها برای بررسی این اثر، بر روی توانایی های بینایی-فضایی، توانایی که پردازش اطلاعات سه بعدی را به عهده دارد، 41 مرد و زن آزمایش کردند. این توانایی در ایجاد نبوغ هنری در میان افراد مختلف بسیار ضروری است.
نیمی از داوطلبان حاضر در این مطالعات مبتلا به خوانش پریشی بودند و از این رو در هجی کردن، خواندن و نوشتن دچار مشکل بودند. محققان دریافتند افراد مبتلا به این اختلال در بسیاری از آزمایشها از جمله تست به یاد آوردن تصاویر، نسبت به دیگران عملکرد بهتری دارند. این افراد همچنین در مسیریابی در میان شهری مجازی و سه بعدی توانایی قالب توجهی از خود نشان می دادند.
از این رو محققان به این نتیجه رسیدند افراد مبتلا به خوانش پریشی از درک فضایی بالاتری برخوردارند. به گفته نیکولا برنزویک از محققان حاضر در این پروژه، بسیاری از افراد خوانش پریش ترجیح می دهند کارهای خود را با فکر کردن و عمل کردن انجام دهند تا حرف زدن درباره آن. این رفتار می تواند در افراد خوانش پریش مهارتهای جدیدی را به وجود آورد که این مهارتها زمینه ساز موفقیت آنها در خلق آثار هنری و خلاقانه خواهد بود.
با تشکر از وبلاگ :علم و فن آوری
دوستان خوبم چنانچه بخواهید از ضریب هوشی خودتان اطلاع پیدا کنید یه سر به این سایت بزنید
با تشکر از وبلاگ دوستان خوبم (http://s-math90.blogfa.com )
البته دلیل آوردن این شعر یه خاطره زیبا از استاد گرامی وهمکار خوبم جناب آقای " سبزیکاری" بود میگفت :یه روزی به یک کلاس برای تدریس رفتم داخل کلاس اکثرا از نظر سن وسال بزرگتر و دارای مقامهای اداری بودند وقتی وارد شدم همه به نوعی در فکر و سرهایشان پایین و مشغول بود سلام کردم ولی کسی تحویل نگرفت شعر زمستان اخوان رو بیاد آوردم شروع کردم این شعر رو ابتدا با صدای آرام و زمزمه کنان بعد با صدای بلندتر خوندم کلاس به یکباره سکوت عجیبی گرفت و همه صاف نشتند وبعدش موضوع تدریسم را شروع کردم این شیوه تدریس برای من خیلی جالب بود.
آرزوی طول عمر برای استاد گرامیم جناب آقای سبزیکاری و دعای خیر برای روح پاک شاعر بزرگ مهدی اخوان ثالث دارم.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
عطار در منطق الطیر گفته است :
چون جدا افتاده یوسف از پدر |
گشت یعقوب از فراقش بى بصر |
نام یوسف ماند دایم بر زبانش |
موج مى زد جوى خون از دیدگانش |
جبرئیل آمد که : هرگز گر دگر |
بر زبان تو کند یوسف گذر |
از میان انبیاء و مرسلین |
محو گردانیم نامت بعد از این |
چون در آمد امرش از حق آن زمان |
گشت محوش نام یوسف از زبان |
دید یوسف را شبى در خواب پیش |
خواست تا او را بخواند پیش خویش |
یادش آمد زان چه حق فرموده بود |
تن زده آن سرگشته فرسوده زود |
لیک ، از بى طاقتى آن جان پاک |
بر کشید آهى نهایت دردناک |
چون زخواب خویش بجنبید او ز جاى |
جبرئیل آمد، که : مى گوید خداى |
گر نراندى نام یوسف بر زبان |
لیک ، آهى برکشیدى آن زمان |
در میان آه تو دانم که بود |
در حقیقت توبه بشکستى ، چه سود؟ |
عقل را زین کار سودا مى کند |
عشقبازى بین چه با ما مى کند! |
روز دادن کارنامه : حادثه در کندوان
ادامه مطلب را ببیند...
ادامه مطلب ...توجه :
با کلیک کردن رو پرچم هر کشور در سمت راست قسمت پایین صفحه می توانید وبلاگ را به هر زبانی تبدیل کنید امیدوارم لذت ببرید.
تنى از ابدال گفته است که : در بلاد مغرب ، گذرم به پزشکى افتاد، که بیمارانى ، نزد او بودند. و براى آنان شیوه درمانشان مى گفت . پس ، پیش رفتم و گفتم : خدا بر تو ببخشاید بیمارى مرا درمان کن ! ساعتى در چهره من نگریست و گفت : ریشه هاى فقر و برگ صبر و هلیله فروتنى را بگیر! و در ظرف یقین جمع کن ! و آب خوف بر آن ریز! و آتش اندوه در زیر آن بیفروز! سپس آن را در صافى مراقبه بپالاى ! و در جام خرسندى ریز! و با شراب توکل بیامیز و با دست صدق آن را بخور و با کاسه استغفار آن را بیاشام و سپس ، با آب پرهیزگارى دهان خود را شستشو ده ! و از حرص بپرهیز! پس ، امید که پروردگار، تو را شفا دهد.
گم شد از بغداد شبلى چندگاه |
کس به سوى او کجا مى برد راه ؟ |
باز جستندش رهر موضع بسى |
در مخنث خانه اى دیدش کسى |
در میان آن گروه بى ادب |
چشم تر بنشسته بود و خشک لب |
سائلى گفت : اى بزرگ راز جوى ؟ |
این چه جاى تست ؟ آخر بازگوى ! |
گفت : این قومند چون تر دامنان |
در ره دنیا نه مردان ، نه زنان |
من چو ایشانم ، ولى در راه دین |
نه زنم ، نه مرد در این ، آه ازین ! |
گم شدم در ناجوانمرى خویش |
شرم مى دارم من از مردى خویش |
هر که جان خویش را آگاه کرد |
ریش خود دستار خوان راه کرد |
همچو مردان ، ذل خود کرد اختیار |
کرد بر افتادگان عزت نثار |
گر تو بیش آیى ز مورى در نظر |
خویشتن را، از بتى باشى بتر |
مدح و ذمت گر تفاوت مى کند |
بتگرى باشى که او بت مى کند |
گر تو حق بنده اى ، بتگر، مباش ! |
ورتو مرد ایزدى ، آزر مباش ! |
نیست ممکن در میان خاص و عام |
از مقام بندگى برتر مقام |
بندگى کن ! بیش از این دعوا مجوى ! |
مرد حق شو! عزت از عزى مجوى ! |
چون تو را صد بت بود در زیر دلق |
چون نمایى خویش را صوفى به خلق ؟ |
اى مخنث ! جامعه مردان مدار! |
خویش را زین بیش سرگردان مدار |
۱-دشمنان با من دشمنى کردند. اما، دشمنى را دشمن تر از نفس خود ندیدم .
۲-با دلاوران و درندگان ستیزیدم و هیچ یک از آنها چون دوست بد بر من
چیره نشدند.
۳-
از همه گونه غذاهاى لذید خوردم و با زنان زیبا روى همبستر شدم و
هیچیک را لذیذتر از تندرستى نیافتم .
۴- صبر زرد را خوردم و شربت تلخ را آشامیدم . اما هیچیک را تلخ تر از
نیازمندى نیافتم .
۵- با همانندان خود کشتى گرفتم و با دلاوران پیکار کردم . اما هیچیک از
آنها، چون زن بد زبان ، بر من پیروز نشد.
۶- تیرها و سنگها به سوى من رها شد و هیچیک را سخت تر از سخن بدى
که از دهان بستانکار بیرون آید، نیافتم .
۷- از مال اندوخته هاى خود صدقه ها دادم و هیچ صدقه اى را سودمندتر از
رهبرى یک گمراه به راه راست نیافتم .
۸- از نزدیکى به پادشاهان و بخشش هاى آنان شادمان شدم اما، هیچ چیز
برایم نیکوتر از رهایى از آنها نبود.