البته دلیل آوردن این شعر یه خاطره زیبا از استاد گرامی وهمکار خوبم جناب آقای " سبزیکاری" بود میگفت :یه روزی به یک کلاس برای تدریس رفتم داخل کلاس اکثرا از نظر سن وسال بزرگتر و دارای مقامهای اداری بودند وقتی وارد شدم همه به نوعی در فکر و سرهایشان پایین و مشغول بود سلام کردم ولی کسی تحویل نگرفت شعر زمستان اخوان رو بیاد آوردم شروع کردم این شعر رو ابتدا با صدای آرام و زمزمه کنان بعد با صدای بلندتر خوندم کلاس به یکباره سکوت عجیبی گرفت و همه صاف نشتند وبعدش موضوع تدریسم را شروع کردم این شیوه تدریس برای من خیلی جالب بود.
آرزوی طول عمر برای استاد گرامیم جناب آقای سبزیکاری و دعای خیر برای روح پاک شاعر بزرگ مهدی اخوان ثالث دارم.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
سلام
وبلاگ خیلی جالبی دارین مرسی