عطار در منطق الطیر گفته است :
چون جدا افتاده یوسف از پدر
|
گشت یعقوب از فراقش بى بصر
|
نام یوسف ماند دایم بر زبانش
|
موج مى زد جوى خون از دیدگانش
|
جبرئیل آمد که : هرگز گر دگر
|
محو گردانیم نامت بعد از این
|
چون در آمد امرش از حق آن زمان
|
گشت محوش نام یوسف از زبان
|
دید یوسف را شبى در خواب پیش
|
خواست تا او را بخواند پیش خویش
|
یادش آمد زان چه حق فرموده بود
|
تن زده آن سرگشته فرسوده زود
|
لیک ، از بى طاقتى آن جان پاک
|
چون زخواب خویش بجنبید او ز جاى
|
جبرئیل آمد، که : مى گوید خداى
|
گر نراندى نام یوسف بر زبان
|
لیک ، آهى برکشیدى آن زمان
|
در میان آه تو دانم که بود
|
در حقیقت توبه بشکستى ، چه سود؟
|
عقل را زین کار سودا مى کند
|
عشقبازى بین چه با ما مى کند! |